|
جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 19:59 :: نويسنده : نفس
منتظر..... شبی غمگین ؛ شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند... مرا چشم انتظار کوچه ها کرد ؛ به من میگفت : تنهایی غریب است . ببین با غربتش با من چه ها کرد.... تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد..... او هرگز شکستنم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد....
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |